بسته سنگينم را روى صندلى ميگذارم و هنوز در ماشين راكامل نبسته، رو به راننده كه از حال و هواى ماشين معلوم است شب پيش حسابى و يك دل سير، سير خورده، ميگويم
از روى نقشه؛ كوچه پايينى رو به عنوان مبدا انتخاب كردم تا شما تو ترافيك “اينجا نيوفتین” هنوز جمله ام كامل نشده، با صداى بلند كه پر از رگه هايى از شوخى و خنده است مي گويد: “دم شما گرم! عجب خانم دقيقى! شرط ميبندم معلم باشى” در ذهنم يك ستاره بخاطر بوى سير و يكى بخاطر شوخ طبعى بدون مقدمه كم ميكنم و شيشه را كمى پايين ميكشم
بعد از رد شدن از چراغ قرمزى كه سه بار قرمز شدنش را ديده ام و شمارش معكوسش راشمرده ام، نيمتنه بطرفم بر ميگردد بالاخره ـ نگفتى، معلمى؟
نه كوتاهى ميگويم، كه خيلى مطمئن نيستم شنيده باشد. بازهم شيشه را پايينتر مى كشم و به ستاره هاى آقاى راننده فكر ميكنم كه همينطور كم فروغ تر ميشوند. نا گفته نماند كه كمى از نكته بينى زياد از حدم و بازى با ستاره ها، با خودم مشكل پيدا كرده ام. در حال كلنجار درونى هستم كه آقاى راننده حق ستاره بازى را با يك سوال، دو دستى به من تقديم ميكندو مى پرسد
ـ از خونه مامانت ميايى؟
با خيال راحت و با ١٠٠ درصد آراى وجدانى موافق، ستاره ديگرى كم ميكنم. هيچوقت از كسانى كه زود صميمى ميشوند خوشم نيامده. وانمود ميكنم نشنيده ام. دوباره رو به عقب ميكند و ميپرسد:
ـ ميگم از خونه مامانت اومدى؟
جواب ميدهم: “نه خير” و با پشيمانى از اينكه گزينه رفت و برگشت را انتخاب كرده ام به ترافيك نگاه ميكنم ولى دوست عزيز ول كن ماجرا نيست.
ـ بگو چرا اينو پرسيدم. ما ها يه مثل داريم ،ميگه دست دخترا چسب داره ميرن خونه مادرشون حتما يك چيزى با خودشون ميارن. بعدهم شروع ميكند خودش با خودش قهقهه زدن. طورى كه من هم به خنده مى افتم. سوال و جوابهايش از روى بى ادبى نيست. با خودم فكر ميكنم يك ستاره به او برگردانم.
بفرما اينم كوچه دوم و پلاك سه ماشين را بسرعت روي پل در اصلى پارك ميكند و قبل از اينكه من در را باز كنم از ماشين پياده ميشود و بسته نسبتا سنگين كنارم را بر ميدارد وميگويد
ـ همين جا وايسا من اينو برات بذارم كنار در و بيام
از ماشين كه بيرون مى آيم تازه ميفهمم استشمام هواى بدون بوى سير نعمت بزرگيست، حتى اگر بيش از حد آلوده باشد
برميگردد و ميگويد
ـ گذاشتم دم آسانسور اينجا واسادم تا برگردى
خنده ام ميگيرد و قيد شمردن ستاره ها را ميزنم و بطرف آسانسور ميروم
در راه برگشت و نزديك به مقصدم دوباره نيم تنه بطرفم برميگردد و مى گويد
ـ به سوالات ما كه جواب ندادى اما يه محبتى بكن. اون پنج ستاره رو به ما بده
چشم ميگويم و پياده ميشوم كه ميگويد
ـ اگر اسنپ براى ما راننده ها هم گزينه ستاره داشت، شك نكن كه من به شما يك ستاره هم نميدادم
با صداى بلند ميخندد و با بوى سيرش دور ميشود
و اما دستور اين هفته و مواد لازمش
عشق بمقدار كافى
پنير خامه اى يك فنجون اندازه گيرى
بادام ريز شده يك قاشق سوپخورى
گردوى ريز شده دو قاشق غذا خورى
سير نازنين ريز ريزشده يك حبه كوچك
انار دون شده هر قدر صلاح ميدونى
در يك كاسه ترجيحا استيل پنير خامه اى رو بريز و كمى با پشت چنگال همش بزن تا نرم بشه ،بادام،گردو و سير عزيز رو بريز و حسابى مخلوطش كن.
پنير رو بصورت توپهاى كوچك در بيار و ميون دونه های انار چرخشون بده طوری که دونه های قرمز عاشقانه به پنیر توپی بچسبند
این پنیرهای زیبا همراه مناسبی برای انواع بیسکویت و نان برشته است. شماهم یکی از این گزینه ها رو انتخاب کن و در سفره پر از عشقت بذار و با لذت نوش جان كن
وای از ماجراهای داخل تاکسی که تمومی نداره و ممنون از دستور این هفته کاملا خلاقانه و جالب بود ممنون
نوش جان فاطی عزیز